جايگاه يقين در معرفت ديني (2)
جايگاه يقين در معرفت ديني (2)
خدا از نگاه وايتهد
نظر به کل فلسفه ي وايتهد، نقش خداوند اصلي تر و اساسي تر از آن است که معمولاً عبارات او افاده ي آن را مي کند وايتهد مي گويد هر حادث يا حادثه اي در وجود خويش، به خداوند متکي است. خداوند هر چند تحت تأثير جهان است، اساساً متمايز و متفاوت از ساير موجودات است، فقط اوست که سرمد است و هدف اصلي اش بر اثر گذر سيل حوادث از جا نمي رود. (باربر،ص472) چارلز از هارت شورن که عميقاً از وايتهد متأثر است، براي تمثيل رابطه ي خداوند با جهان، از رابطه ي ذهن و جسم کمک مي گيرد و حتي مايل است که جهان را بدن خداوند بنامد. (باربر، ص475)
اين سخن و نظر وايتهد، پس از سرنوشت پر فراز و نشيب برهان نظم در غرب بسيار قابل توجه است؛ سرنوشت پرماجرايي که هم جالب و خواندني است و هم راهگشاي و توشه راه. اصولاً پي گيري بحث هاي کلام مسيحيت از جمله همين برهان نظم و جريان هاي موافق و مخالف آن، تجارب ارزشمندي را در بردارد که نمي توان و نبايد از کنار آن بي تفاوت گذشت. کتاب علم و دين، اثر ايان باربر، از جمله منابع ارزشمندي است که رويارويي علم و دين، در آن به خوبي نشان داده شده و تقابل منطقي گروه ها و محله ها ترسيم شده است. شايد اشاره اي گذار به فرازهايي از آن خالي از لطف نباشد.
بستر تعارضها
اهل ذوق بر اثر شگفتي هايي که در عالم مشاهده مي کردند، در دل احساس حرمت و خشوع مي نموند و احساس مي کردند ظرائف صنع را آنچنان که براي هيچ نسلي از پيشينيان ممکن نبوده، دريابند. شرح و بيان تعجب و اعجاب خاشعانه ي آنان در برابر آفريدگار در سرتاسر نوشته هايشان مشهود است. با اين وصف، تلقي آنان از دين به نحو فزاينده اي از سنت مسيحي يا مسيحيت سنتي، فاصله مي گرفت و در اين فاصله گيري عوامل متعددي، سهيم بودند: سراسر انگلستان دستخوش منازعات مذهبي و جنگ داخلي بود؛ تماس با ساير فرهنگ ها، وحدت جهاني و جامع دين را مطرح کرده بود؛ و گروهي از محققان با نفوذ، معروف به افلاطونيان کمبريج، طرفدار راهبرد فلسفي به الهيات بودند و عقل و وحي را ناسازگار نمي ديدند. (باربر، ص46)
علاوه بر بحث اتقان صنع که در نوشته هاي آنان نمود زيادي داشت و هر چيزي را به جاي خويش نيکو مي ديدند، براي تأييد اين نظر که ايمان و اعتقاد ديني، معقول و در دسترس همگان است و به هيچ وحي تاريخي خاصي وابسته نيست، به موضوعاتي که مورد اجماع احتمالي اديان مختلف جهان بود، استناد مي کردند و نتيجه مي گرفتند که اين هسته ي مشترک ايمان، سه مفهوم را در بر مي گيرد: 1. وجود يک موجود متعالي؛ 2. بقاي روح؛ 3. الزام به سلوک اخلاقي. و معتقد بودند که اين هسته ي مشترک، جان کلام مسيحيت هم هست و خود را ملزم مي دانستند که از حريم آن دفاع کنند، حال آن که في الواقع آن چه اينان مدنظر داشتند، با ايمان اهل کتاب فرق و فاصله اي بزرگ داشت. چون از نظر آنان، اين طبيعت- و نه تاريخ- بود که کليد معرفت خداوند به حساب مي آمد. همچنين آنان شريعت عقل را به صورت تاييد و حمايتي براي توجيه ضروريات مسيحيت در نظر مي گرفتند ولي در قرن بعد، همين شريعت عقل، به تدريج جانشين آن ضروريات و اصول عقايد مسيحيت مي شد و عقل که در ابتدا تکمله اي براي وحي شمرده مي شد، به کلي جاي وحي را به عنوان راهگشاي معرفت به خداوند گرفت. (باربر،ص48)
اگر بخواهيم نگاهي کلي و گذرا به تحولات و سير و معرفت ديني غرب بيفکنيم، به نظر مي رسد عبارت زير کاملاً گويا باشد: روشنفکران نسل اول، هم دين طبيعي را قبول داشتند و هم دين الهي را منورالفکرهاي نسب بعدي، از دين طبيعي جانبداري و وحي را تخطئه مي کردند؛ با ظهور نسل سوم زمرمه ي شکاکانه ي طرد و تخطئه انواع صور دين برخاسته بود و هيوم با انتشار کتاب مفاوضاتي در باب دين طبيعي جانب شکاکيت را گرفته بود. (باربر، ص77)
اين سير منفي، به ويژه در مورد برهان نظم و اتقان صنع، با نظريه ي تکامل داروين تشديد شد و اين برهان بسيار آسيب پذير شد؛ نظريه ي تکامل تکيه گاه استناد خود را بر اساس سازگاري ساختمان بدن و اندام هاي موجودات زنده با وظائف مفيدشان بنا نهاده بود، و اين سازگاري يا تطابق و انطباق با پيش کشيدن انتخاب طبيعي، قابل تعليل بود، بي آنکه وجود طرح يا تدبير پيش انديشيده اي را ايجاب کند. از ديدگاه اين نظريه، علت وجود انواع موجود، صرفاً آن است که آن ها تنازع بقا را از سر گذرانده و جان به در برده اند، در حالي که هزاران نوع ديگر (انواع ضعيف يا پست)، در آن تنازع از بين رفته اند. (باربر، ص111)
با نظر به چنين سرنوشتي که برهان نظم بدان دچار شد، سخنان وايتهد- که در آغاز اين بحث گذشت و به لحاظ زماني پس از آن تحولات و نظريه ي داروين است- مي تواند به نوعي بازيافت اعتبار و کارآيي اين برهان تلقي شود.
يقين در پرتو نظام احسن
اين همه نقش در آئينه ي اوهام افتاد
جالب است که در کلمات غربيان و به ويژه مدافعان الهيات طبيعي قرن هفده در توجيه وجود شر و بدي در عالم، تعابيري ديده مي شود که شباهت تامي با بيان متفکران و اندشمندان و عارفان مسلمان دارد. تعابيري از قبيل «اين جهان بهترين جهان ممکن است» يا سخن الکساندر پوپ، شاعر انگليسي که مي گويد «هر چه هست همين گونه خوب است» (باربر، ص75) در قياس با کلمات و اشعاري همچون:
نيست در دايره يک نقطه خلاف از کم وبيش
که من اين مسأله بي چون و چرا مي بينم
(حافظ)
جهان چون زلف و خط وچشم و ابروست
که هر چيزي به جاي خويش نيکوست
(شبستري، گلشن راز)
و امثال آن، ظاهراًناظر به بيان يک حقيقت است؛ هر چند پس از تأمل و دقت بيشتر، به نظر مي رسد طرح نظام احسن و عنايت الهي به مجموعه ي هستي که در متون فلسفي و عرفاني ما آمده، با آن چه غربيان در اين مورد گفته اند، از يک جهت مشترک و از جهاتي متعدد، متفاوت و ممتاز است. جهت اشتراک، مشاهده نظم و زيبايي آفرينش و اتقان و ظرافت هاي حکيمانه ي آن است که پيشرفت و توسعه ي علوم تجربي هم به افزايش و تعميق آن مدد مي رساند و نهايتاً از حسن و کمال خلقت، انسان را به حسن ذات و صفات کمال خالق مي رساند و در اصطلاح منطق، برهان اني نظام احسن است. (مصباح، ص464)
اما جهت امتياز بينش اسلامي، نگاه و نگرش از بالا به جهان هستي است؛ با اين توضيح که ابتدا ساحت هاي سه گانه را براي مجموعه ي هستي برمي شمارد و سپس با نظم خاصي، نهايت حسن و زيبايي را از ذات ربوبي به عوالم وجود و نهايتاً به عالم طبيعت تسري مي دهد. که اين عبارت کامل و کوتاه از علامه طباطبائي(ره) در اين زمينه قابل توجه است: ان عوالم الوجود الکليه علي ماسبقت اليها الاشاره ثلاثه عوالم لارابع لها عقلاً... (طباطبايي، مرحله 12،فصل17،ص374):مجموعه ي هستي به انحصار عقلي سه بخش دارد؛ زيرا کمال هاي ممکن براي يک موجود يا از ابتدا شکوفا و بالفعل نيست و تحقق و وقوعي تدريجي دارد که عالم ماده و طبيعت است، يا در او بالفعل است و حصول کمال ديگري برايش متصور نيست؛ که چنين موجودي دو گونه قابل تصور است: يا جوهر و ذات مادي و جسمي ندارد ولي عرض و آثار ماده و جسم از قبيل کميت، کيفيت، طول عرض و... دارد که عالم مثال و برزخ است، يا از ماده و آثار و عوارض آن منزه و برکنار است، که بدان عالم جبروت و عقل يا- و برتر از آن - عالم مثال و طبيعت مي گويند. براين اساس، عالم عقل يا نظام خاص خود، پرتوي است از ذات ربوبي که منشأ هستي و تمام کمال هاست؛ از اين جهت، نظام عالم عقل، بهترين و قويترين عالم است و عالم مثال، پرتو عالم عقل و عالم ماده، پرتو عالم مثال است و همان حسن و قوام بي مانند را در خود دارند. نتيجه آنکه نظام هستي، در همه ي مراتب، نظام احسن است.
عنايت الهي، يعني انطباق افعال و کارهاي خداوند با علم بي پايان او و آفرينش همه چيز به همان نحوي که در علم الهي هستند. و جوشش هستي و وجود از ذات الهي، بدان معنا است که هر گونه ضرورت و الزامي خارج از ذات حق، در مورد آفرينش، منتفي و غير قابل تصور است. (طباطبايي، ص373)
عدم چنين عنايتي به اکمل و احسن آفريني، يا ناشي از جهل به نظام احسن است يا از عجز و ناتواني در تحقق آن و يا از نخواستن و ارداه ي خير و کمال نداشتن؛ که همه ي اين نقص ها از ساخت قدس الهي دور است. درستي اين سخن در مورد خداوند منوط است به اينکه صنع و معلول چنان علتي نظام احسن باشد؛ که هست. در منطق، به اين بيان، دليل لمي نظام احسن وجود گفته مي شود. (مصباح، ص462)
ملاصدار را مباحث گسترده اي در باب عنايت الهي و نظم بديع دارد (صدرالمتأليهن، ج7، موقف ثامن، فصول 9الي 14) که از آن جمله است: و لما تبين و تحقق مراراً ان هذه الموجودات غير صادره علي سبيل البخت و الاتفاق...(صدرالمتألهين، ص111): با تعابير گوناگون و مکرر گفته شده که موجودات و پديده ها به طور اتفاقي و تصادفي به وجود نيامده اند و از ناحيه ي فاعل و خالق، بي هدف نيستند. اراده ي حق در آفرينش، از قبيل اراده هاي ناقص انسان ها نيست که به انگيزه هاي بيرون از ذات، نياز داشته باشند.
نظام معقول و عالم که نزد حکما، عنايت ناميده مي شود. مصدر ومنشأ پديده ها و موجودات اين نظام مادي است و از آن جا که اين نظام مادي چنان مصدر و منشأيي دارد، تجلي و ظهور خير و فضيلت و حسن و زيبايي نيز ممکن است.
ملاهادي حاجي سبزواري هم درباره ي عنايت و نظام احسن وجود، در قالب ترتيب صدور موجودات از ذات الهي، به بهترين نحو، يحث کرده است. (ملاهادي سبزواري، ص188)
نتيجه
امام خميني پس از نقل مطالبي از کتاب الهيئه والاسلام شهرستاني در خصوص عظمت ستارگان و منظومه هاي شمسي، مي افزايد: فاذا کان اسفل العوالم واضيقها کذلک فکيف الحال في العوالم المتسعه العظمه التي لم تکن عالم الاجساد و مافيه بالنسبه اليها الا کالقطره بالنسبه الي البحر المحيط بل لا نسبه بينهما و ليس هذا العالم في جنبها شيئاً مذکوراً(امام خميني، شرح دعاء السحر، ص35): اگر نازلترين و محدودترين ساحت هاي هستي اينچنين است، عوالم وسيع و عظيمي که عالم ماده و آنچه در آن است، نسبت به آن ها مانند قطره است به دريا و اقيانوس بلکه طرف نسبت با هم نيستند و عالم ماده در قياس با آن ها قابل ذکر نيست، چگونه بايد باشند.
حاصل آن که اين جهان بيني با آن چه در کلمات برخي انديشمندان غربي- با تمام حرمت و ارزشي که دارند- در مورد نظام احسن عالم ديده مي شود، نسبتي ندارد. برداشت و چشم اندازي که قرآن و مکتب اهل بيت(ع) و دست پروردگان و شاگردان آنان در برابر شيفتگان و تشنگان حقيقت مي گذارند، با آنچه غربيان دريافته و بدان رسيده اند، فرسنگ ها فاصله دارد، چه رسد به جهان بيني ماترياليست ها و پذيرندگان صُدفه و اتفاق و طبيعت بي درک و علم، آن ها که به تعبير صدراي شيرازي اوساخ الدهريه والطباعيه (صدرالمتألهين، ص111)هستند؛ يعني- با اين ديدگاه- اگر بنا باشد که محدوده علوم و افکار بشري را تطهير و پاکسازي نمايند، افکار مادي و ماترياليستي همان آلودگي هايي خواهند بود که بايد از حريم و افکار بشري جدا و طرد شوند؛ و جهان بيني اين افراد با جهان بيني متعالي و نوراني اي که انسان را بر بال علم و منطق و معنويت و عرفان، در اوج فضاي بي کرانه ي هستي به پرواز در مي آورد، فرق و تفاوت بسيار دارد.
امام خميني. تفسير سوره حمد. موسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني 1375.
تهذيب الاصول. ج2.قم: موسسه اسماعيليان
شرح دعاء السحر. موسسه نشر آثار امام، 1374.
باربر، ايان. علم ودين. تهران: مرکز نشر دانشگاهي 1362.
بوعلي سينا. الاشارات. ج1. دفتر نشر کتاب. 1403ه
پاپکين، ريچارد. کليات فلسفه. تهران: نشر حکمت.
دورانت؛ ويل. تاريخ تمدن. ج1،انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي، تهران، 1365.
ري شهري، محمد. بهترين راه شناخت خدا. انتشارات ياسر، 1362.
سبزواري، حاج ملاهادي، منظومه. انتشارات علميه اسلاميه، تهران، 1367.
شبستري، محمود. گلشن راز. انتشارات دنيا، 1351.
شيخ مفيد. الاختصاص. قم: مکتبه الزهراء،1402ه.
صدرالمتألهين. الاسفار الاربعه. ج7. بيروت 1981م.
صدر، محمد باقر. مباني منطقي استقراء. (ترجمه آلاسس المنطقيه ).ج2. انتشارات يمين، ترجمه قدس پور 1382.
طباطبائي، محمدحسين. نهايه الحکمه و موسسه نشر اسلامي، 1422.
کليني. اصول کافي. ج2.تهران: نشر دارالکتب1365.
مجلسي، محمدباقر. بحارالانوار. ج3.بيروت 1983م.
محقق خراساني. کفايه الاصول. ج1.تهران، کتابفروشي علميه اسلاميه، 1475ه.
مصباح، محمدتقي. تعليفه علي نهايه الحکمه. قم موسسه در راه حق، 1405ه.
مطهري، مرتضي. شرح مبسوط منظومه. ج3. نشر حکمت، 1366.
علل گرايش به ماديگري. تهران: نشرصدار، 1375.
مظفر، محمدرضا. المنطق. نشرمکتبه الصدر، تهران 1388.
نراقي، ملا احمد. طاقديس. انتشارات امير کبير، تهران 1362.
نظامي گنجوي. مخزن الاسرار. نشر دانشگاه تهران، تصحيح دکتر زنجاني.
وايتهد. سرگذشت انديشه ها. ترجمه عبدالرحيم گواهي. مقدمه علامه جعفري. دفتر نشر فرهنگ اسلامي، 1370.
منبع: فصلنامه آينه معرفت
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}